هفت هزار تایی ها

هفت هزار تایی ها

هفت هزار تایی ها

هفت هزار تایی ها

شعر در مورد حسرت

شعر در مورد حسرت

شعر در مورد حسرت

در این مطلب از سایت جسارت سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد حسرت برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید

شعر در مورد حسرت

ردپای حسرت عشق به دلم نشسته

یار از دیدن من روی گرفته

او در برمن کجا شبی آسوده

کی ز من و این دل خبری گرفته

چه کسی گفت از دوری من دلتنگ شده

دل من شیشه و دل او سنگ شده

شعر در مورد حسرت کربلا

نگران نباش

من میدانم چگونه

با حسرت نبودنت تا کنم

فقط برایم بنویس

هنوز میخندی

شعر در مورد حسرت گذشته

گناهش گردن خودت

اما آن روز روزه بودم که حسرت بودنت را خوردم

شعر در مورد حسرت خوردن

من حسرت دیدار تو دارم به که گویم

از بهر تو من ابر بهارم به که گویم

غیر از تو کسی را به خدا دوست ندارم

از نرگس چشم تو خمارم به که گویم

شعر در مورد حسرت عشق

به سلامتی‌ مترسک

که با لبخندی به پهنای وجودش

و دستهایی باز به فراخی آرزویش

در حسرت یک آغوش گرم جان داد…

شعر در مورد حسرت نخوردن

حسرت در حصار بود

زیبایی در کمال

ابر به درگاه توقیف اما

آسمان بارانی

چه مردود کرد طلوع را؟

غروب گذشت اما

طلوع نیامد

اندیشه خاکستر شد

طلوع محو تر از خاکستر

شعر در مورد حسرت دیدار

بساط کرده ام و تمام نداشته هایم را به حراج گذاشته ام

بی انصاف چانه نزن

حسرت هایم به قیمت عمرم تمام شده

شعر در مورد حسرت کودکی

ای عشق پس از تو نان من آجر نیست

بی تو دلم از دریغ و حسرت پر نیست

تو قسمت من نه مال مردم بودی

قربان دلم که مال مردم خور نیست

شعری در مورد حسرت

دل صنوبریم همچو بید لرزان است

ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست

شعر درباره حسرت

خداوند ازم پرسید میخوری یا میبری؟

گفتم میخورم اما غافل از اینکه رسمش این بود که حسرت را میخورند و لذت را میبرند!

شعر درباره حسرت کربلا

آنکه در زندگی اش در پی ات ای یار دوید

روز و شب حسرت بوسیدن چشم تو کشید

این دلم بود که یک روز زتو خنده ندید

تا که بیگانه شد و عاقبت از عشق برید.

شعر درباره حسرت خوردن

من به تنهایی یک چلچله در کنج قفس

بند ، بندم همه در حسرت یک پرواز است

من به پرواز نمی اندیشم، به تو می اندیشم

که زیباتر از اندیشه یک پرواز است

شعر درباره حسرت عشق

سالهاست کنار همیم

یادت هست؟

گاهی زندگی را از چهارچوب نگاه تو می دیدم

چه زیبا بود دنیای پیش چشمانت

روزگارانی داشتیم

زیبا، شیرین و گاهی هم تلخ

حسرت هیچ کدام را نمی خورم

جز آن شب بارانی

که حسابش از کل زندگیمان جداست

شعر سگی

 فلک گو استخوان پیش سگ افکن ناتوانی را

که فرساید ز حسرت چون سگ کوی کسی بیند

اشعار حسرتی

دستت را روی قلبم نگه دار

میسوزی …

حسرت خیلی چیزها به دلم مانده

شعر درباره حسرت دیدار

دی گفت طبیب از سر حسرت چو مرا دید

هیهات که رنج تو ز قانون شفا رفت

شعر مولانا در مورد حسرت

یک شب از دفتر عمرم صفحاتی خواندم

چون به نام تو رسیدم لحظاتی ماندم!

همه دفتر عمرم ورقی بیش نبود!

همه ی آن ورق حسرت دیدار تو بود…

شعر درباره حسرت جوانی

… گاهی حسرت میخورم

پیرمردی را که هر روز عصر

در خلوت کیوسک کوچک نگهبانی

به لبخندی دم میکند

چای کیسه ای اش را !

و کابوس نمی بیند

دختری را با طعم بنفش !!!

شعر حسرت

چه فصل غم انگیزی …

دنبال یک اتاق خالی

که موزیک گوش کنیم

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.